نفحات إسلامية
2020-03-22
1773 بازدید
ای ذات پاک تو سبب فطرت وجود |
|
دست قمرشکاف تو فیاض بحر جود |
شمع بساط قرب تو خورشید تاجور |
|
صحن سرای قدر تو این طارم کبود |
از درج فضل نامده چون تو دُری یتیم |
|
وز مثل زادن تو عقیم آمده ولود |
از فیض همت تو دو عالم غنی شدند |
|
تا ذات پاکت از تتق غیب رخ نمود |
رای تو اقتباس از آن نور محض کرد |
|
کاین آفتاب چرخ برش اخگرست و دود |
هفت آسمان و هفت زمین در سرای قرب |
|
بر مجمر وصال تو بر سوخته چو عود |
در بزم چرخ در کف خنیاگر فلک |
|
دست شریعت تو به هم برشکسته عود |
صیت رسالت تو جهان را فراگرفت |
|
از شرق تا به غرب علی الرغم هر یهود |
تا بر فراز سدره نهادی قدم به قدر |
|
شد پایمال قصه تو دیده عـنود |
تو تاجدار تخت «لعمرک» بُدی ز جاه |
|
کآدم میان یثرب و بطحی فتاده بود |
تاریکی مذلت عقبا کجا کشد |
|
هـر دل که از محبـت تو روشنی فــــزود
|
تو روشنی دیده خلق دو عالمی |
|
ای روشنی دولت تو کوری حسود |
ناورده روزگار و محال است کآورد |
|
همتای تو ز کتم عدم در ره وجود |
گردون چو آفتاب جمال تو را بدید |
|
خود را به رسم مرتبه بندگی ستود |
در پات ریخت گوهر اجرام و عذرخواست |
|
کاین درخور تو نیست مرا بیش ازین نبود |
گر دست مه شکاف بر آری به روز حشر |
|
از امت تو کس نکند در سقر خلود |
زان سان که بر محبت تو آفرید خلق |
|
هم بر محبت تو ببخشد مگر ودود |
ما را چه زهره سخن اندر ثنای تو |
|
ای گفته مدح ذات تو را واجب الوجود |
با کیمیای مهر تو مسّ گناه ما |
|
شاید که روز حشر شود زرّ ناب زود |
سرمایه ای است مهر تو و مرتضی علی |
|
کان راست در مقابل دارالسّلام شود |
شاهی که آهنین در خیبر به زور دست |
|
با ضعف چشم به یک حمله در ربود |
تیغش ز مرد واسب به یک حمله درگذشت |
|
بر فرق هر که خنجر او ضربت آزمود |
میری که پای پیلتنان درگه مصاف |
|
چندان گشاده بود که او حمله ای نمود |
آن شاه شیردل که شد از زخم گرز او |
|
بر فرق خصم روز وغا واژگونه خود |
از تف تیغ و بازوی خیبرگشای او |
|
چون کوره اثیر بمانده دل ثمود |
بی مهر او مباش که نبود به روز حشر |
|
جز دشمنش در آتش دوزخ دگر وقود |
بر افضلیت علی از بعد مصطفی |
|
گر منکری ز جهل طلب داردم شهود |
سی و یک آیت آمده از فیض ذوالجلال |
|
در جود آن سه جود شهنشاه پرسجود |
در آیت مباهله او نفس مصطفی است |
|
بر نفس مصطفی نتواند کسی فزود |
چون نفس او بود، به خلافت هم او سزد |
|
کار امامت است مقید بدین قیود |
ای مدّعی که منکر آل محمدی |
|
بیرون نهاده پای به تقلید از این حدود |
زن دست اعتصام به دامان آن شهی |
|
کآمد برای منقبتش «هل أتی» فرود |
حقّا که بی وسیله مهرش به زیر خاک |
|
آسوده ساعتی نتواند کسی غنود |
حقیّت علیت یقین آن زمان شود |
|
کز مالک جحیم خوری آتشین عمود |
شاخی چنان نشان که سعادت دهد ثمر |
|
تخمی چنان بکارد که بتوانیش درود |
خشنود باد حضرت شاهی ز ما که هست |
|
بر روضه مطهرش از کبریا درود |
خواهی سعادت ابدی صبر کن به فقر |
|
کآواز «لا تخف» به صبوری توان شنود |
کاشی نگاه دار ره بندگی که هست |
|
از بندگی حضرت او دولت خلود |
دیوان حسن کاشی، صفحه 79 - 78