نفحات إسلامية
2019-08-19
2282 بازدید
غدیریه العبدی الکوفی با ذکر فضایل حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام)
|
||
بلّغ سلاميَ قبراً بالغَرِيِّ حوى |
|
أوفى البَرِيَّةِ من عُجمٍ و من عَرَبِ |
درود مرا به مضجعی كه در نجف است و بهترين انسان از عجم و عرب را در برگرفته برسان.
|
||
و أجعلْ شِعارَكَ للَّهِ الخشوعَ بهِ |
|
و نادِ خيرَ وصيٍّ صِنْو خيرِ نبي |
شعارت را خشوع برای خدا قرار بده و وصى والا مقام و داماد بهترين پيغمبر را بخوان و بگو:
|
||
اسمع أبا حسنٍ إنَّ الأُلى عَدَلوا |
|
عن حُكْمك انقلبوا عن شرِّ مُنقَلَبِ |
اى ابا حسن، سخنانم را بشنو آنها كه از فرمانت سرپيچيدند و به بدترين وجهى روى از سوى تو برگرداندند.
|
||
ما بالُهمْ نكبوا نهجَ النجاة و قد |
|
وضَّحتَهُ و اقْتَفَوا نهجاً من العَطَبِ |
راستى آنها را چه شد كه از طريق نجاتى كه تو روشنگر آن بودى، برگشتند و به مسير نابودى فتادند؟
|
||
و كان عنها لهم في خُمّ مُزْدَجَرٌ |
|
لمّا رَقَى أحمدُ الهادي على قَتَبِ |
در غدیر خم آنگاه كه احمد هادی، بر جهاز شتران قرار گرفت آنان را از اين جهالتها باز داشت.
|
||
و قال و الناسُ من دانٍ إليه و من |
|
ثاوٍ لديه و من مُصْغٍ و مرْتَقِبِ |
و به مردمى كه در پيرامونش گرد آمده يا در خدمتش نشسته و به سخنانش گوش مىدادند و نگرانش بودند، فرمود:
|
||
قُمْ يا عليُّ فإنّي قدْ أُمرتُ بأنْ |
|
أُبلّغ الناس و التبليغُ أجدَرُ بي |
اى على برخيز كه من مأمور رساندن فرمان ولايت به مردم هستم و اين تبليغ براى من سزاوارتر و بهتر است.
|
||
إنّي نصبتُ عليّا هادياً عَلَماً |
|
بعدي و إنَّ عليّا خيرُ مُنتصَبِ |
آرى من على را به رهبرى پس از خود منصوب مي كنم و على بهترين جانشین من است.
|
||
فبايعوك و كلٌّ باسطٌ يدَهُ |
|
إليك من فوق قلبٍ عنكَ مُنقَلِبِ |
آنها با تو بيعت كردند و دست خود را به سوى تو گشودند ليكن در دل از تو روى گردان بودند.
|
||
عافُوك لا مانعٌ طَولًا و لا حَصِرٌ |
|
قولًا و لا لَهجٌ بالغِشِّ و الريَبِ |
ترا رها كردند بى آنكه دست بخشش و عطايت كوتاه و گفتارت نارسا باشد و نه اينكه به دو رویى و نفاق شناخته شده باشى.
|
||
و كنتَ قُطْبَ رحى الإسلامِ دونَهمُ |
|
و لا تدور رحىً إلّا على قُطُبِ |
تو قطب سنگ آسياى اسلامى نه آنها و آسيا جز بر قطب نمى گردد.
|
||
و لا تُماثِلُهمْ في الفضلِ مرتبةً |
|
و لا تُشابههُمْ في البيتِ و النَسَبِ |
در فضل و مرتبت همتاى آنان و در نسب و خاندان شباهتی به آنها نداری.
|
||
إن تلْحَظِ القِرْنَ و العَسَّالُ في يدِهِ |
|
يَظَلَّ مضطرباً في كفِّ مُضطربِ |
اگر به همآورد نيزه در دست بنگرى، نيزه و دستش به لرزه مى افتد.
|
||
و إن هَزَزْتَ قناةً ظَلْتَ تُورِدُها |
|
وريدَ ممتنعٍ في الرَوع مُجتنبِ |
و چون خود نيزه بجنبانى آن را در رگ گردن رزمجوى دلير و گريز پاى مى نشانى.
|
||
و لا تَسُلُّ حُساماً يومَ مَلحَمةٍ |
|
إلّا و تحجُبُه في رأسِ محتجبِ |
در روز نبرد، شمشير نمى كشى مگر آنكه آن را در سر دارای كلاهخود دشمن فرود آوری.
|
||
كيومِ خيبرَ إذ لمْ يمتنعْ زُفَرٌ |
|
عن اليهودِ بغير الفَرِّ و الهرَبِ |
همچون روز خيبر كه هيچ نيرویی سپاه را از گريز قوم يهود ممانعت نكرد.
|
||
فأغضبَ المصطفى إذ جرَّ رايتَهُ |
|
على الثرى ناكِصاً يهوي على العَقِبِ |
و پيغمبر مصطفى چون از به خاك افتادن پرچم و هزيمت به خشم آمد؛
|
||
فقال إنّي سأُعطيها غداً لفتىً |
|
يُحِبُّهُ اللَّهُ و المبعوثُ مُنْتَجَبِ |
فرمودند: فردا پرچم را به جوانمرد برگزيده اى مى سپارم كه خدا و پيغمبر او را دوست دارند.
|
||
حتى غدوتَ بها جذلانَ تَحمِلُها |
|
تِلقاءَ أرعنَ من جَمْعِ العدى لَجِبِ |
تو در فرداى آن روز مسرور پرچم را به دوش كشيدى و با گروه انبوه و بی باک دشمن روبرو شدى.
|
||
جَمُّ الصلادمِ و البيضِ الصوارم و |
|
الزرق اللهاذِم و الماذيّ و اليَلَبِ |
شير مردانى با شمشيرهاى درخشان و سنانهاى برّان غرق در آهن و پولاد گرد آمده بودند.
|
||
فالأرضُ من لاحقيّاتٍ مُطَهَّمةٌ |
|
و المستظلُّ مَثارُ القَسْطَلِ الهَدِبِ |
زمين نبرد مملو از اسبهاى فربه بود و گرد و خاک آسمان را پوشانده بود.
|
||
و عارَض الجيش من نقعٍ بوارقه |
|
لمع الأسنَّةِ و الهنديّة القُضُبِ |
لشكر را غبارى چون ابر فراگرفته بود. برق درخشش سنانها و شمشيرهاى هندى نمایان بود.
|
||
أقدمتَ تضربُ صبراً تحتَهُ فغدا |
|
يُصَوِّبُ مُزْناً و لو أحجمتَ لم يُصِبِ |
و تو به آرامى به نبرد پرداختى تا اين ابر باريدن گرفت چه اگر پشت مى كردى هرگز نمى باريد.
|
||
غادرتَ فرسانَهُ من هاربٍ فَرِقٍ |
|
أو مُقعصٍ بدمِ الأوداجِ مُختضبِ |
دسته دسته سواران آنها را فراری دادی یا مانندی شیری که شکارش را میکُشد آنان را به خون گردنشان خضاب کردی.
|
||
لك المناقب يعيا الحاسبون بها |
|
عَدّا و يعجِزُ عنها كلُّ مُكتتِبِ |
تو را مناقبى است كه شمارندگان از شمردن و نويسندگان از نوشتن آن عاجز و ناتوان هستند.
|
||
كرجعةِالشمسِ إذرُمتَ الصلاةَ و قد |
|
راحَتْ تَوارى عن الأبصارِ بالحُجُبِ |
همچون «رد شمس» آنگاه كه نمازت را نخوانده بودى و آفتاب از ديدگان پنهان مى شد.
|
||
رُدَّتْ عليك كأنّ الشُّهْبَ ما اتّضَحَتْ |
|
لناظرٍ و كأنّ الشمسَ لم تَغِبِ |
به خاطر تو چنان برگشت كه گوئى شهابى ندرخشيده و آفتابى غروب نكرده بود.
|
||
و في براءةَ أنباءٌ عجائبُها |
|
لم تُطوَ عن نازحٍ يوماً و مُقتربِ |
در سوره برائت نيز اخبارى است كه عجائب آن از ديدگان مردم دور و نزديك پنهان نمانده است.
|
||
و ليلةَ الغارِ لمّا بتَّ ممتلئاً |
|
أمْناً و غيرُك ملآنٌ من الرُعُبِ |
و شب هجرت و رفتن پيغمبر به غار ثور كه تو با كمال آسايش خفتى و ديگران مالامال ترس بودند.
|
||
ما أنتَ إلّا أخو الهادي و ناصرُهُ |
|
و مُظْهِرُ الحقِّ و المنعوتُ في الكُتُبِ |
آرى تو برادر پيغمبر رهبر و ياور او و مظهر حقى و در كتب آسمانى مورد ستايش قرار گرفته اى.
|
||
و زوجُ بَضعتِهِ الزهراءِ يَكنُفُها |
|
دون الورى و أبو أبنائه النُّجُبِ |
تو همسر پاره تن پيغمبر و تنها نگهبان زهراء و پدر فرزندان نجيب او هستی.
|
||
من كلِّ مجتهدٍ في اللَّه مُعْتضِدٍ |
|
باللَّه معتقدٍ للَّهِ مُحتسبِ |
فرزندانى كه در راه خدا پر تلاش و کوشا هستند و از او يارى مىجويند و به وى معتقدند و براى او كار مى كنند.
|
||
هادينَ للرُشدِ إن ليلُ الضَّلالِ دَجا |
|
كانوا لطارقهم أهدى من الشُهُبِ |
و چنان راهنمايانى هستند كه اگر شب تاريك گمراهى، سايه بر سرها گسترد شبروان را بهتر از هر كوكب و شهابى، رهبرى مي كنند.
|
||
لُقِّبتُ بالرفض لمّا إن منحتُهمُ |
|
وُدِّي و أحسنُ ما أُدعى به لقبي |
از آن روز كه مهر خود را به پاى آنان ريختم، مرا رافضى خواندند و اين لقب بهترين نام من است.
|
||
صلاة ذي العرشِ تَتْرى كلَّ آونةٍ |
|
على ابن فاطمةَ الكشّافِ للكُرَبِ |
درود خداى ذو العرش، پيوسته و هميشه بر روان فرزندان غمگسار فاطمه باد.
|
||
و ابنيه من هالكٍ بالسُمِّ مُخْتَرمٍ |
|
و من معفَّر خدٍّ في الثرى تَربِ |
آن دو فرزندى كه يكى به زهر كشنده مسموم شد و ديگرى با گونه خاك آلود به خاك سپرده شد.
|
||
و العابدِ الزاهد السجّاد يتبعُهُ |
|
و باقر العلم داني غايةِ الطَلَبِ |
و پس از وى عابد زاهد، امام سجاد است و آنگاه باقر العلمى كه به غايت طلب دست یافت.
|
||
و جعفرٌ و ابنه موسى و يتبعُهُ ال |
|
برُّ الرضا و الجواد العابد الدئبُ |
و حضرت امام جعفر و فرزندش حضرت امام موسى و پس از آن امام نيكوكارى چون حضرت امام رضا و حضرت امام جواد عابد كوشا.
|
||
و العسكريَّينِ و المهديَّ قائمهمْ |
|
ذي الأمر لابس أثوابِ الهدى القُشُبِ |
و حضرت امامین عسكريين و مهدى كه قائم آنان و صاحب امرى است كه تشريف هدايت جدید در بر دارد.
|
||
مَنْ يملأُ الأرضَ عدلًا بعد ما مُلِئَتْ |
|
جوراً و يَقْمَعُ أهل الزَيْغِ و الشَّغبِ |
زمين را پس از آنكه از ستم پر شده باشد از عدل و داد پر مىكند و گمرهان و بدكاران را برمىاندازد.
|
||
القائدُ البُهَمَ الشوسَ الكماة إلى |
|
حربِ الطغاة على قبِّ الكلا الشَّزِبِ |
پيشواى دليران بی باك و رزمجویی است كه به پيكار سركشان همچون براى كندن گياهان هرزه مى روند.
|
||
أهلُ الهدى لا أُناسٌ باع بائعُهُمْ |
|
دينَ المُهَيمنِ بالدنيا و بالرُتبِ |
مردمى كه اهل هدايت هستند، نه آنهائى كه دين نيرومند خود را به دنيا و رتبه های دنیوی مى فروشند.
|
||
لو أنّ أضغانهم في النارِ كامنةٌ |
|
لأغْنَتِ النار عن مُذْكٍ و محتطِبِ |
و اگر كينه هاى آنان را در آتش بريزند دوزخ از هيزم و آتشگيره بى نياز شود.
|
||
يا صاحبَ الكوثر الرقراقِ زاخرةً |
|
ذُدِ النواصِبَ عن سَلساله العَذِبِ |
اى صاحب حوض كوثر زلال و لبریز كه دشمنان را از شربت گواراى آن باز مى دارى.
|
||
صَحِبْتُ حبّكَ و التقوى و قد كَثُرَتْ |
|
ليَ الصحابُ فكانا خيرَ مُصْطَحِبِ |
من مهر تو و تقوا را به يارى خود برگزيدم و با آنكه دوستان بسيارى دارم، اما مهر تو و تقوا بهترين دوستان من هستند.
|
قصیده العبدی الکوفی، الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، جلد2، صفحه 413 - 410